بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۱ دیدگاه
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم  نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی تمام آخرت خویش را تباه کنیم به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم و زن...

گاه می اندیشم

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۱ دیدگاه
گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری تو توانایی بخشش داری دستهای تو توانایی آن را دارد که مرا زندگانی بخشد چشمهای تو به من می بخشد شور عشق و مستی و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از زندگی من هستی دفتر عمر مرا با وجود تو شکوهی دیگر رونقی دیگر هست می توانی تو به من زندگانی ...

سیب

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۱ دیدگاه
او به تو خندید و تو نمی دانستی!!!  این که او می داند   تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی   از پی ات تند دویــــــــدم   سیب را دست دخترکم من دیدم   غضبآلود نگاهت کردم   بر دلت بغض دوید   بغض ِ چشمت را دید   دل و دستش لرزید   سیب دندان زده از دست دل افتاد به خاک   و در آن دم فهمیدم   آ...

سیب

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۰ دیدگاه
من به تو خندیدم  چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی  پدرم از پی تو تند دویـــــــــد... و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه  پدر پیر من است. من به تو خندیدم  تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم  بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و... سیب دندان زده از دست م...

سیب

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۲ دیدگاه
تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم. باغبان از پی من تند دویـــــــــــد... سیب را دست تو دید... غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز... سالهاست که در گوش من آرام آرام... خش خش گام قدمهای تو تکرار کنان میدهد آزارام.......

شعر غمی غمناک

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۰ دیدگاه
[شعر غمی غمناک] شب سردی است ، و من افسرده. راه دوری است ، و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم ، تنها از جاده عبور دور ماندند ز من آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها... [شعر غمی ...

نامـه ای عاشـقانه از دکتـر علی شریـعتی

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۲ دیدگاه
[نامـه ای عاشـقانه از دکتـر علی شریـعتی] با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند و طناب گاهواره ام ر...

شعر های کوتاه از مرحوم حسین پناهی

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۲ دیدگاه
[شعر های کوتاه از مرحوم حسین پناهی] دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم ♡❤♡❤♡❤♡❤♡ ♡❤♡❤♡❤♡❤♡ اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند دیگر گوسفند نمی درند به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند… بقیه در ادامه مط...

شعر قشنگ استاد شهریار بنام در راه زندگانی

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۰ دیدگاه
[شعر قشنگ استاد شهریار بنام در راه زندگانی] جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را ----- نجستم زندگانـــی را و گم کـردم جوانی را  کنون با بار پیــری آرزومندم که برگـردم ----- به دنبال جوانـــی کـوره راه زندگانــــی را به یاد یار دیرین کاروان گم کـرده رامانـم ----- که شب در خــواب بیند همرهان کاروا...