ღ سیب ღ

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۲ دیدگاه
هیچ‌ کس‌ وسوسه‌اش‌ نکرد، هیچ‌ کس‌ فریبش‌ نداد، او خودش‌ سیب‌ را از شاخه‌ چید و گاز زد و نیم‌ خورده‌ دور انداخت. او خودش‌ از بهشت‌ بیرون‌ رفت‌ و وقتی‌ به‌ پشت‌ دروازه‌ بهشت‌ رسید، ایستاد. انگار می‌خواست‌ چیزی‌ بگوید. چیزی‌ اما نگفت. خدا دستش‌ را گرفت‌ و مشتی‌ «اختیار» به‌ او داد و گفت: "برو؛ زیرا...

«لیلی» نام دیگر آزادی است.

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۰ دیدگاه
دنیا که شروع شد، زنجیر نداشت. خدا دنیای بی زنجیر آفرید. آدم بود که زنجیر را ساخت. شیطان کمکش کرد. «دل» زنجیر شد... «عشق» زنجیر شد... دنیا پر از «زنجیر» شد . و آدمها همه دیوانه ی زنجیر! خدا دنیای بی زنجیر می خواست. نام دنیای بی زنجیر «بهشت» است. امتحان آدم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیر پر بو...