ببین بی تو چه میشوم...

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۰ دیدگاه

ببین بی تو چه میشوم...

این روزها حس میکنم دارم تمام میشوم

وبی تو تنها تر از ماه میشوم

وقتی به انتهای با تو بودنم مینگرم

قطره قطره چو شمع آب میشوم

شاید تو باورت نشود در این زمان کم

....

 

باقی شعر در ادامه مطلب...

از دوریت چه بی تاب میشوم

گاهی به خود میگویم ای کاش

زودتر با تو آشنا میشدم

تا در شب دلت آفتاب میشدم

گر چه کم بود...!

عمر با تو بودنا اما...

هر گاه بعد رفتنت تورا یاد کنم

درد و آه میشوم

حالا که از راز دلم با خبر شدی

بگذار برایت اعتراف کنم

بی تو دوباره تنها میشوم، بی پناه میشوم.

بی تو دوباره...

هم بستر غصه ها میشوم ، اشک و آه میشوم.

تا بغض گلویم مرا نکشته است

بهتر است این غمنامه را تمامش کنم

تمام حرف ها را نمیتوان نوشت

حرف دل از صد دفتر و هزار قلم بش میشود.

سپیده فرزانه

 

چرا امروز حالم این چنین است؟

 

چرا امروز من، انقدر خراب است؟

 

چرا باید ببینم این همه بد؟!!؟

 

نمیدانم چه کردم من که تاوانش دهم بد

 

دگر این را تحمل نیست بر من

 

چقدر سخت است زیادی نیست بر من؟

 

نمیدانم اینجا آخر خط است یا شروعی دیگر و بهتر ولی ترسم شروع گویم...شود پایان زین بدتر

 

خدایا ازتو میخواهم که راهی را نهی بر من

 

چگونه میشود این مشکلات آسان برای من

 

نمیدانم چگ.نه بر دو پایم ایستادم

 

نمیدانم چگونه خنده را روی لبانم

 

دلم میخواهد از اینجا روم من

 

دگـــــــــر تنهای تنهـــــــــــا باشم و من باشم و مــــــــن

 

فائزه تفکری

 

چگونه میتوان امروز عشق را باور نمود

 

این چه عشقیست به زبان آید و بس

 

کو عمل ؟

 

کوسخن عاشقی برخواسته از جان؟

 

همه جا صحبت من و عشقم پیچیده

 

چه بدانند همه !!!!

 

همه صورته و نه سیرت من

 

ای کاش زمان به عقب برگردد

 

و چقدر کاش برایم بوجود می آید

 

که اگر میشد و میشد...

 

که چه ها میکــــــــــــــــردم

 

فائزه تفکری

 

 

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...