مــــــــــــــــادر پیر

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۰ دیدگاه
 

فرزند عزیزم

آنزمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی

اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم

لباسهایم را بپوشم

اگر صحبتهایم تکراری و خسته کننده است

صبور باش و درکم کن؛...

 

 

باقی مطالب در ادامه مطلب...

 

یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چندبار

لباسهایت را عوض کنم

برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها

داستانی را برایت تعریف کنم؛

وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن؛

وقتی بیخبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با

تمسخر به من ننگر؛

وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری

نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو؛

وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من

بده،همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی

زمانیکه میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم

بمیرم،عصبانی نشو؛ روزی خود میفهمی

از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو

یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم

کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم.

 

 

 

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...