راه بروید و آرامش را هر لحظه حس کنید.

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۰ دیدگاه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راه بروید و آرامش را هر لحظه حس کنید.

قدم بزنید و شادی و سعادت را هر لحظه احساس کنید.

هر قدم نسیم تازه ای به ارمغان می آورد.

هر قدم گلها شکوفه میزنند.

زمین را با پاهای خود ببوسید.

عشق و شادی خود را برای زمین به ارمغان بیاورید.

وقتی که درون خودمان احساس امنیت میکنیم ، زمین ایمن و بی خطر خواهد بود.

 

نات هان

...باقی مطالب در ادامه مطلب...

پیشرفت بدون تغییر ممکن است،وکسی که نمیتواند ذهن خود را تغییر دهد نمیتواند هر چیزی را تغییر بدهد.

جرج برنارد شاو

 

گذشته از دست رفته است و آینده هنوز پدیدار نشده است.

نگرانی،مشکلات فردا را از بین نمیبرد بلکه آرامش امروز را از بین میبرد.

در پاسخ به کسانی که میگویند : رویا دیدن را متوقف کرده و خود را با واقعیت روبرو کنید ،

من می گویم که رویا دیدن را حفظ کنید و واقعیت را بسازید.

کریستین کان

 

با هردم من عاشقم

با بازدم عشق میدهم

با هر دم من هنوز هستم

با بازدم در آرامشم

و همه ما درخشانیم...

ناماسته

 

 خودت را از همه چیز پاک و خالی کن بگذار تا ذهنت در صلح به آرامش برسد.

لانوتزو

 

رها کردن به ما آزادی میبخشدو آزادی تنها شرط لازم برای شادی و خوشبختی است.

اگر قلب ما هنوز به هر چیزی نظیر:خشم،اضطراب،ویا موال میچسبد ، ما نمیتوانیم آزاد باشیم.

نات هان

 

 از دست دوست چه عسل چه زهر،
چه شکر چه حنظل، چه لطف چه قهر.
آن کس که عاشق لطف بوَد یا عاشق قهر،
او عاشق خود باشد نه عاشق معشوق.

 

هیچ آتشی مثل آتش اشتیاق نیست.

هیچ گناهی مثل کینه و نفرت.

هیچ غمی مثل جدایی.

هیچ مرضی مثل گرسنگی.

و در آخر هیچ لذتی مثل اذت آزادی نیست.

بودا

 

 

 

 

 

 

 

الهی چنانم کن از عشق سرمست که خواب و خورم از بر تو باشد.

الهی عطا کن به فکرم تو نوری که محصول فکرم   دعای تو باشد.

الهی عطا کن مرا گوش و قلبی که آن گوش پر از صدای تو باشد.

الهی چنان کن که این عبد مسکین برای تو خواهد برای تو باشد.

الهی عطا کن بر این بنده چشمی که بینایی اش از ضیای تو باشد.

الهی چنانم کن از فضل و رحمت که دانم سرم را هوای تو باشد.

الهی چنانم کن از عیب خالی که هستم محو و فنای تو باشد.

الهی مرا حفظ کن از مهالک که هر کار کردم رضای تو باشد.

 


حتی اگر بسیار نحیف و ناتوانی، باز هم می توانی درهای بهشت را باز کنی. حتی اگر بی نهایت کوچک و ناچیزی، باز هم می توانی به ملکوت آسمان برسی. حتی اگر فقط یک روز فرصت داشته باشی، باز هم می توانی کاری بزرگ کنی، آنقدر بزرگ که هرگز کسی فراموشش نکند. اینها را پشه ای می گفت که روی برگی سبز بر بلندترین شاخه درختی در بهشت نشسته بود.

 

سالهای سال ، درخت سیب اسم خدا را زمزمه کرد و با هر زمزمه ای سیبی سرخ بدنیا آمد . سیب ها هر کدام یک کلمه بود . کلمه های خدا . مردم کلمه های خدا را می گرفتند و نمی دانستند که درخت اسم خدا را منتشر می کند . درخت اما می دانست ، خدا هم...

 

 

    هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...