حرفهای قلب تپنده ی من...

نوشته شده توسط:sedanema (نامشخص) | ۱ دیدگاه

مســــخ

 دستهایم پر از جیب است

این روزها

از هر سوراخش

مدادی بیرون میزند

که سالها تورا تراشید

حالا...

نشسته ام همین جا. .. ...

پشت پنجره ای که کوچه هایش

در من سرک میکشند.

 

باقی دلنوشته ها در ادامه مطلب...

وقتی کسی در کنارت هست،خوب نگاهش کن!

به تمام جزئیاتش...

به لبخند بین حرف هایش...

به سبک ادای کلماتش،

به شیوه راه رفتنش نشستنش...

به چشم هاش خیره شو...

دستهایش را به حافظه ات بسپار...

گاهی آدمها انقدر زود میروند،که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند...

به سلامتی کسی که وقتی بغلش کردم:

تمام بدنم ارزید!

نه واسه خوشحالی و عشق بازی!

واسه ترس از فردای بدون اون........؟؟!!

دیدن عکست تمام سهم من است

از«تو»

آن را هم جیره بندی کرده ام

تا مبادا

توقعش زیاد شود!!

دل است دیگر. . .

ممکن است فردا خودت را از من بخواهد!!

 

خـــــــــــــــــــدایــا؟

کمی بیا جلوتــــــــــــر...

می خواهم در گوشت چیزی بگویم!.!.!.

این یک اعتراف است...

من. .. ...

بی او دوام نمی آورم.

چه جالبــــــــــــــــه:

تو لحظه های داغون فقط ...

یک نفر می تونه آرومت کنه

اونــــــــــم کسیه که داغونت کرده...


این بار که آمدی دستانت را روی قلبم بگذار ...

تـــــــــا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد

بلکه میلرزد...

.

...

......

..........

......

...

.

  • سید مصطفی

    سید مصطفی

    • ۱۳۹۲/۰۴/۲۱ - ۱۸:۱۲:۲۱

    سلام بازم مث همیشه عالی بود و من عاشق این شعرا قشنگتم ودست گلت درد نکنه و مــــــــمنون زیبا بود...ایول