شعر عاشقونه عشق و غم

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۱ دیدگاه

 شعر عاشقونه عشق و غم

چه زود فراموش شدم تو ذهنا خاموش شدم

شدم بده تو قصه راحت فراموش شدم

غصه ها توی قلبم امونمو بریده 

درست میگن که آدم از عشق خیری ندیده

هرچی میگن دروغه باور نکن می شکنی

بقیه شعر در ادامه مطلب...

میگن بهت که عشقم فقط تو تو قلبمی

این روزا بد غرورت زیره پاهات له میشه

از غم عشق و دوری چشمای تو تر میشه

خلاصه که عزیزم از من به تو نصیحت

هرچی دیدی دم نزن نشین تو پای صحبت

بهانه ها جور واجور دروغا ثابت میشن

گل هایی که تو چیدی یکدفعه پرپر میشن

میگفت نفس کشیدن بی تو برام حروم 

میگفت دوست دارم من دوست دارم دیونه

دیدی چه آسون گذشت رفت سراغ دیگری

تورم کنار میذاره ؟ انتخاب آخری ؟

  • roghaye

    roghaye

    • ۱۳۹۱/۰۵/۱۲ - ۱۵:۵۱:۲۳

    بلورین و زیبا،شفاف و بی رنگ از مژگان فرو می ریزی و سرزمین دلی سوخته و شکسته را به آب دیده مرهم می نهی،هر زمان که دلی به درد می نشیند،قلبی میشکند و امیدی ناامید می گردد،تو چه مهربانانه دست یاری می دهی و با بلور شفافت بر چهره فرو می ریزی تا عقده از دل بگشایی و اندکی از بار غم بکاهی.در تمامی لحظات تلخ و شیرین زندگی به دامان پر مهر تو ای اشک روی آورده ایم تا دلمان را صفا بخشی و ز نگار غم از دلمان بزدایی و با قطراتی پاک و ساده،سادگی را به ارمغان آوری.

    اگر میدانستی چقدر دوست دارم

    هرگز برای آمدنت

    باران را بهانه نمیکردی.