شعر عاشقانه غمناک (باور نمی کنم )

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۱ دیدگاه

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ؛ دلم از سنگ نشده.....

اعتراف مبکنم اینک در حسرت روز های شیرین با تو بودنم

باور نمی کنم اینک بی تو ام...

شعر عاشقانه غمناک (باور نمی کنم )

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ؛

تابر همه غم و غصه های بی بودن چیره شم....


کاش میشد دوباره بیایی ولحظه ای نگاهت کنم؛ یا چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ؛

چشمهای که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بد جور دلم هوایت را کرده

در حسرت گرمی دستهایت ؛ تا کی باید خیره شوم به عکسهایت؛

هنوز هم عاشقم ؛ عاشق آن بهانه هایت...

  • roghaye

    roghaye

    • ۱۳۹۱/۰۵/۰۶ - ۰۳:۲۴:۴۳

    دیرگاهیست که تنها شده ام / قصه غربت صحرا شده ام
    وسعت درد فقط سهم من است / باز هم قسمت غم ها شده ام
    دگر آئینه ز من با خبر است / که اسیر شب یلدا شده ام
    من که بی تاب شقایق بودم / همدم سردی یخ ها شده ام
    کاش چشمان مرا خاک کنید / تا نبینم که چه تنها شده ام . . .
    قشنگ بود موفق باشی