شعر غمناک و عاشقانه قشنگ و زیبا

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۱ دیدگاه
شعر غمناک و عاشقانه قشنگ و زیبا
ای مسافر !!!
ای جدا ناشدنی !

گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر !

تا به کام دل ببینمت .

بگذار از اشک سرخ ، گذرگاهت را چراغان کنم .

آه ! که نمیدانی ... سفرت روح مرا به دو نیم می کند ...

و شگفتا که زیستن با نیمی از روح تن را می فرساید ... 

بگذار بدرقه کنم واپسین لبخندت را و آخرین نگاه فریبنده ات را .
مسافر من !

شعر غمناک و عاشقانه قشنگ و زیبا


 

 

آری باران اشک بی طاقتم را که می نگری ...
من چه کنم ؟

تو پرواز می کنی و من پایم به زمین بسته است ... 

ای پرنده ! دست خدا به همراهت ...
اما نمی دانی ...
نمیدانی که ان هنگام که سفرت به پایان رسد
ایا از خود راضی و خشنود هستی؟؟؟
پس گامهایت را ارام واهسته بردار و از 
انچه در سفرت تو را به بیراهه میکشاند دوری کن

  

حال تو حال کسی است ، که با ایمان و عزم راسخ
برای پیمودن  و صعود به قله ی رهایی اینک در دامنه ی کوه ایستاده است

 

به بالا که مینگری نگران نشو
بدان که تنها نیستی...
فرشتگانی مهربان همراه تواند و گاهی که خسته  میشوی! انها یاریت میکنند و همراه تو اند انجا که حس تنهایی کردی!
 
فقط قله را ببین ..
ببین که بر  فراز ان ایستاده ای
و ان گاه ....
تن رنجورت هر چند ممکن است زخمی و خستگی ناچیزی داشته باشد...
اما حس زیبایت را از اینک میبینم
که چه شیزین است فتح قله های رهایی... 
 
میبینی برای رسیدن هر چه کردی 
ارزشمند است
ان گاه که از اسارت من رها گشتی...
وه چه شیرین است رهایی برای تو... 
  • roghaye

    roghaye

    • ۱۳۹۱/۰۵/۰۱ - ۱۸:۳۴:۱۴

    گفتمش همدم شبهایم کو؟ تاری از زلف سیاهش را داد


    گفتمش بی تو چه می باید کرد؟ عکس رخساره ی ماهش را داد


    وقت رفتن همه را می بوسید به من از دور نگاهش را داد


    یادگاری به همه داد و به من انتظار سر راهش را داد

    عالی بود مرسی