شعر غمناک و عاشقانه (چه زود فراموش شدم)

نوشته شده توسط:سید مصطفی میرسیدی نوری | ۱ دیدگاه

شعر غمناک و عاشقانه (چه زود فراموش شدم)

چه زود فراموش شدم... 

چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد ....

چه زود از یاد تو رفتم آنگاه که دستانم از دستان تو رها شد....

مقصد من در این راه عاشقی بیراهه بود این همه انتظار و دلتنگی بیهوده بود !

با اینکه دلتنگ هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم ،خیلی خسته ام ،

راهی جز تنها ماندن ندارم !
چه زود قصه عشقمان به سر رسید اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید !
بقیه در ادامه مطلب...

چه زود آسمان زندگی ام ابری شد ، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است ،

که با هم در اوج آن پرواز می کردیم و به عشق هم می خواندیم آواز زندگی را ...

آرزوی دلم تبدیل به رویا شد ، تنها ماندم و عشقم افسانه شد ...

چه زود رفتی و چشم به ستاره ای درخشان تر از من دوختی ،

با اینکه کم نور بودم اما داشتم به پای عشقت می سوختم ،
 
با اینکه برای خود کسی نبودم ،

اما آنگاه که با تو بودم برای خودم همه کس بودم !چه زود غروب آمد
 و دیگر طلوعی نیامد !
هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی ، هرچه اشک ریختم کسی اشکهایم را پاک نکرد،

هرچه گوشه ای نشستم و زانو به بغل گرفتم
کسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام کند .

خواستم بی خیال شوم ، بی خیالی مرا دیوانه کرد ،

خواستم تنها باشم ، تنهایی مرا بیچاره کرد .

چه زود گذشت لحظه های با تو بودن ، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن

و دیگر نگذشت آنگاه که تو رفتی و هیچ گاه نیامدی !

باور داشته باش هنوز هم برای تو زنده ام ،

هر گاه دیدی نیستم بدان که از عشقت مرده ام !

چه زود فراموش شدم آن زمان که دلم برایت خون شد ....

تازه می خواستم با آن رویاهای عاشقانه ای که در سر داشتم تو را خوشبخت کنم ،

می خواستم عاشق ترین باشم ،
برای تو بهترین باشم ،
اما نمی دانستم دیگر جایی درقلبت ندارم ...

چه زود فراموش شدم آن زمان که دیگر تو را ندیدم !  
 
 
مــــسـافــــر شـــــوم !
  • roghaye

    roghaye

    • ۱۳۹۱/۰۵/۰۱ - ۱۸:۴۷:۲۸

    دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو

    بلکه به خاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا می کنم .